- شنبه ۴ خرداد ۹۸
- ۲۲:۰۰
شب ز نور ماه روی خویش را بیند سپید
من شبم، تو ماه من، بر آسمان بیمن مرو...
مولوی
شب ز نور ماه روی خویش را بیند سپید
من شبم، تو ماه من، بر آسمان بیمن مرو...
مولوی
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گَبر و بتپرستی بازآ
این درگهِ ما درگهِ نومیدی نیست
صد بار اگر توبه شکستی بازآ...
ابوسعید ابوالخیر
هرچه اندوه درون شما را بیشتر بکاود، جای شادی در وجود شما بیشتر میشود...
جبران خلیل جبران – از کتاب "پیامبر و دیوانه"
ای آنکه گشایندهی هر بند تویی
بیرون ز عبارت چه و چند تویی
این دولت من بس! که منم بندهی تو
این عزت من بس! که خداوند تویی
ابوسعید ابوالخیر
عشق آن است که یوسف بخورد شلاقی
درد تا مغز و سر و جان زلیخا برود
علی عدالتجو
هیچوقت امیدت را از دست نده، شاید آن زمان که امیدت را از دست می دهی دو ثانیه قبل از خوشبختی باشد...
انیس لودیگ – از کتاب "کمی قبل از خوشبختی"
خدایا هدایتم کن؛ زیرا می دانم که گمراهی چه بلای خطرناکی است.
خدایا هدایتم کن که ظلم نکنم؛ زیرا می دانم که ظلم چه گناه نابخشودنی است.
شهید مصطفی چمران
گاهی از آسمان خیالم عبور کن
در ازدحام واژه به قلبم خطور کن
تاریک خانهی دلم از روشنی تهی است
چیزی بگو و قلب مرا غرق نور کن
طومار انتظار جهان را فرو بپیچ
یا خود دل بَلازده ام را صبور کن
دل مرده ام، قبول، ولی ای مسیح من
یک جمعه هم زیارت اهل قبور کن
بر انتظار کهنهی من طعنه می زنند
چشمان شور رهگذران است، کور کن
غم نامه هایمان که به دستت رسیده است
اندوه را به یُمن جوابی سرور کن
خورشید پشت ابر به جایی نمی رسد
مُردیم پشت پرده ی غیبت، ظهور کن
امید مهدی نژاد
اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
پوشاندهاند «صبح» تو را «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانیات کنند
یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار میبرند که زندانیات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن میروی
شاید به خاک مردهای ارزانیات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطهای بترس که شیطانیات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانهای است که قربانیات کنند
فاضل نظری
آدمی که یکبار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئنتر است از آدمی که تا به حال پاش نلغزیده...
این حرف سنگین است، خودم هم میدانم خطا نکرده، تازه وقتی خطا کرد و از کارتنِ آکبند در آمد، فلزش معلوم میشود، اما فلزِ خطاکرده رو است، روشن است... مثلِ کفِ دست، کج و معوجِ خطش پیداست.
از آدمِ بی خطا میترسم، از آدمِ دو خطا دوری میکنم، اما پای آدمِ تک خطا میایستم.
رضا امیرخانی – از کتاب "قیدار"